نمیدانم تو را به اندازه ی نفسم دوست دارم یا نفسم را به اندازه ی تو ؟
نمیدانم چون تو را دوست دارم نفس میکشم یا نفس میکشم که تو را دوست بدارم ؟
نمیدانم زندگیم تکرار دوست داشتن توست یا تکرار دوست داشتن تو زندگیَم ؟
تنها میدانم ، بسیار میخواهم تو را …
پارسال با او در زیر باران راه می رفتم
امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشک هایم دیدم
شاید باران پارسال اشک های فرد دیگری بود
اینکه دوستم داشته باشی مثل این است که
عابری در پیاده رو ناگهان در آغوشم بگیرد
همین قدر بعید…همین قدر ممکن… !
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است ، من اما نگرانم
ای عشق ! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
گفتی : تو دلم اول و آخر خودتی
از هر چه دارم بهتر خودتی
خندیدم و زیر لب مکرر گفتم :
شاهزاده قصه های من “خر خودتی” !