هیچ کس ویرانیم را حس نکــرد
وسعت تنهائیــم را حـس نکــرد
در میان خنده هـــــای تلخ مــن
گریه پنهـــانـــیم را حـــس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
درد بی کس ماندنم راحس نکرد
آن کـه با آغـــاز مــن مانوس بود
لحظه پــایـانـیم را حـس نکرد
خودم میدانم کهنه شده ام و تکراری...!
آنقدر کهنه که میشود روی گرد
و خاک تنم یادگاری نوشت..
بنویس و .....برو!