اینکه دوستم داشته باشی مثل این است که
عابری در پیاده رو ناگهان در آغوشم بگیرد
همین قدر بعید…همین قدر ممکن… !
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است ، من اما نگرانم
ای عشق ! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
گفتی : تو دلم اول و آخر خودتی
از هر چه دارم بهتر خودتی
خندیدم و زیر لب مکرر گفتم :
شاهزاده قصه های من “خر خودتی” !
یـــاد بگیـــر ، قدر هر چیزی را که داری بدانـــــی،
قبل از آنکــــه روزگـــار به تو یادآوری کند کـــــه:
مـی بایست قدر چیزی را که داشتی، میـــدانستی ...
و گاه از جنس بغــــــــض
گاه سکـــوت میشوند و خاموش میمـــــــانند
گاه هــق هـــق می شوند و می بارند
دلتنگــــی من برای تــــــــو
اما جنس غریبــــــــی دارد...